جنبش ضد جنگ در آمريکا و فراخوان آن


جرمی بريچر و برندان اسميت
ترجمه ناصر زرافشان
آبان 86

* فعالان صلح‌طلب در زمان‌های عادی به ندرت ممکن است به ارتش به عنوان هم‌پيمان خود رو آورند. به واقع آنها حق دارند در زمان‌های عادی با احتياط با افسران ارتش روبرو شوند، زيرا افسران ارتش در مغايرت با مقررات قانون اساسی که نظارت غيرنظامی بر ارتش را پيش‌بينی کرده، بيشتر به صواب‌ديد خود عمل می‌کنند تا مافوق‌های غيرنظامی خود. اما مشکل بتوان شرايط فعلی را زمان عادی به شمار آورد. در حالی که عامه مردم شديداً از درگير شدن در جنگ ديگری در خاورميانه نگرانند، به نظر می‌رسد اکنون هيچ گونه مانع نهادی برای جلوگيری از اين امر وجود ندارد.

توضیح
دولت امريکا هر روز شديدتر بر طبل جنگ می کوبد. اخبار، تفسيرها و اظهار نظرهای ضد و نقيضی در اين باره هر روز منتشر می شود. خواه اين اخبار و اظهار نظرها واقعی و حاکی از تحولات جاری و مقدمه و نشانه يک جنگ واقعی باشد و خواه بخشی از جنگ روانی، که مدت هاست جريان دارد، در هر حال يک چيز مسلم است: شرايط جاری شرايط عادی نيست که بتوان با اطمينان خاطر احتمال وقوع جنگ را رد کرد. اگر ما از آن مردم وارفته و بی خيالی باشيم که بی اعتنا به همه آن چه جريان دارد سر در لاک زندگی روزمره فروبرده و فقط با صدای بمب ها و موشک ها متوجه می شوند جنگ شروع شده است، در آن صورت بايد بهای سنگينی برای اين رفتار بپردازيم. مردم عراق و وضعيت آنها را در ماه های پيش از حمله به عراق و فاجعه ای را که بر سر آن ها نازل شد بياد آوريد. پس از آن که جنگی درگيرد، حرف زدن و چيز نوشتن درباره بهای سنگين آن بيهوده است. امروز بايد اين کار را کرد. بايد به خود آئيم، لااقل در اين زمينه به وحدت عمل دست يابيم و مصائب غيرقابل وصف جنگ و ضرورت مبارزه برای جلوگيری از آن را برای مردم و جامعه روشن کنيم. در خود امريکا در حال حاضر جنبش ضد جنگ، از کشور ما که قربانی يک چنين جنگ احتمالی خواهد بود، گسترده تر و جدی تر است؛ تا آنجا که مخالفان حمله به ايران، طی فراخوانی از فرماندهان بلند پايه و تمامی پرسنل ارتش امريکا دعوت کرده اند که با آنها همصدا شوند و عليه چنين جنگی به مخالفت و مقاومت برخيزند. مقاله زير درباره اين فراخوان و وضعيت عمومی جنبش مقابله با جنگ عليه ايران است که در مجله نيشن Nation منتشر شده است که ترجمه فارسی آنرا می خوانيد.

ناصر زرافشان

چگونه ارتش مي تواند مانع حمله به ايران شود
گاهی تاريخ، و ضرورت، کارهای عجيب و شگفت آوری می کند. ستاد کل آلمان لنين را به روسيه منتقل کرد تا انقلابی را رهبری کند. رونالد ريگانِ، که دشمن صلبی اتحاديه های کارگری بود، در ايجاد اتحاديه همبستگی لهستان نقش پدر خوانده را بازی کرد. به همين اندازه تعجب آور – اما شايد به همين اندازه هم ضروری – مخاطبين فراخوان تازه ای هستند که به وسيله دانيل الزبرگ، سيندی شيهان، آن رايت و بسياری ديگر از رهبران جنبش صلح امريکا امضا شده است:
توجه!
روسای ستاد مشترک و کليه پرسنل نظامی امريکا!
به ايران حمله نکنيد!
اين اقدام ابتکاری، واکنشی است در برابر درخواست های فزاينده حمله به ايران که از ناحيه امثال نورمن پادهورتس و جان بولتون مطرح می شود و نيز واکمنشیي است در برابر گزارش ايی که از سوی کسانی مانند سيمور هرش گزارشگر نيويورکر و جو کلاين گزارشگر تايم راجع به بالا گرفتن تب جنگ در واشنگتن می رسد. اسکات هورتن، متخصص حقوق بين الملل می گويد: "ديپلمات های اروپايی در اجلاس اخير مجمع عمومی ملل متحد، که در نيويورک تشکيل شد، معتقد بودند که ايالات متحده به يک جنگ هوايی عليه ايران اقدام خواهد کرد، و اين کار ظرف شش تا هشت ماه آينده صورت خواهد گرفت." او احتمال اين برخورد را هفتاد درصد اعلام می کند.
فراخوان مورد بحث واکنشی در برابر شکست اخير کنگره در تصويب قانونی هم هست که می خواست مقرر سازد حمله به ايران منوط به تصويب قبلی کنگره باشد، همچنين واکنشی است در برابر قطعنامه ای که زير فشار بازها به تصويب رسيد و رئيس جمهور را تشويق می کند که عليه نيروهای نظامی ايران اقدام کند. مارسي وينوگراد، رهبر "دموکراتهای ترقيخواه لس آنجلس" که اين درخواست ابتدا به پيشنهاد او طرح شده است، به نيشن گفت: "اگر ما فکر می کرديم که قانونگذارانمان مانع می شوند که دولت بوش بيش از اين امريکائی ها و بقيه جهان را در معرض خطر قرار دهد، تلاشهای خود را فقط بر روی قانونگذارانمان متمرکز می کرديم. اگر امروز ما به لاس وگاس می رفتيم، آيا هيچ کس را در آنجا پيدا می کرديم که از اين کنگره بخواهد جلو بوش را بگيرد؟ من فکر نمی کنم. اما سربازان ما چون با وحشت های جنگ ( دست و پاهای قطع شده، کوری، آسيب های مغزی) آشنائی دارند، ديگر حاضر نيستند از ميدان جنگ تصويرهای رمانتيک بسازند يا به قتل عام عراق که يک ميليون کشته عراقی و ميليون ها نفر ديگر آواره بجا گذاشته است، افتخار کنند.

مقاومت و مخالفت ارتش
چه چيزی می توانست عجيب تر از اين باشد که گروهی از فعالان صلح از ارتشيان درخواست کنند جلو جنگی را بگيرند، و با اين حال در اين کار بيش از آنچه در بدو امر به نظر می آيد، منطق وجود دارد. وقتی در جريان يک گفتگوی آنلاين در تاريخ 27 سپتامبر از دانا پری يست، گزارشگر واشنگتن پست در امور اطلاعاتی ، سوال شد آيا دولت بوش عليه ايران وارد جنگ خواهد شد يا نه او جواب داد: "بی پرده بگويم، من فکر می کنم ارتش عصيان خواهد کرد و هيچ خلبانی نخواهد بود که برای انجام چنان ماموريت هايی به پرواز در آيد." او متوجه شد که تا حدی اغراق کرده است، آن وقت اضافه کرد: "اما نه چندان". با این جال بسياری نشانه های ديگر هم وجود داشته است که حاکی از عدم رضايت نظاميان از طرحهای حمله به ايران و نتيجتاً بی اعتقاد شدن آنان به کارشان است. به راستی هم مقاومت و مخالفت ارتش با حمله به ايران اکنون می تواند به پيدا شدن جواب اين سوال که مدت ها مطرح بوده کمک کند که چرا عليرغم زمزمه هايی که سال هاست راجع به نيات دولت بوش وجود دارد، يک چنين حمله ای تا کنون صورت نگرفته است. يکي از مشاوران پنتاگون بيش از يکسال پيش به هرش گفت: "در داخل اين ساختمان جنگی درباره جنگ جريان دارد." هرش علاوه بر اين گزارش داد که ژنرال پترائوس، بوش و چني را مجبور کرده است که "گزينه هسته ای" را از طرح هايی که براي برخورد احتمالي با ايران وجود دارد کنار گذارند. در پنتاگون اين جريان به انقلاب آوريل معروف شد.
بنا به گزارش جو کلاين، خبرنگار تايم، در ماه دسامبر پرزيدنت بوش با روسای ستاد مشترک ارتش در اطاق امنی که به “The Tank” معروف است ملاقات کرد. در اين اطاق به رئيس جمهور گفته شد که "ايالات متحده می تواند حمله هوائی ويرانگری را عليه ارتش و حکومت ايران آغاز کند و نيروی هوائی ايران، ساختار فرماندهی و کنترل برخی از تاسيسات هسته ای علنی تر را کاملا نابود کند." اما روسای ستاد مشترک "به اتفاق آراء مخالف انجام اين اقدام بودند" هم به خاطر اين که چنين اقدامی نمی تواند ظرفيت هسته ای ايران را از ميان ببرد و هم به دليل اين که در آن صورت ايران می تواند در عراق، ودر خود ايالات متحده، به صورتی که آسيب و ويرانی بسيار داشته باشد واکنش نشان دهد.
گرت پورتر، تاريخدان و تحليلگر سياست امنيت ملی، در مقاله ای که از سوی اينترپرس سرويس منتشر شد، گزارش می داد که در اوائل امسال ويليام فالون، که در آن زمان نامزد بوش برای رياست فرماندهی مرکزی (سنت کوم) بود، پيام شديد اللحنی برای وزارت دفاع ارسال کرد و طی آن مخالفت خود را با طرح اعزام يک ناو هواپيمابر ديگر به عنوان گروه ضربت سوم به خليج فارس اعلام کرد. در تحليل ديگری که از سوی اينترپرس سرويس منتشر شد، پورتر از شخصی که با فالون ملاقات کرده نقل قول می کند که فالون گفت حمله به ايران "تا وقتی من هستم صورت نخواهد گرفت". او اضافه کرد که "شما می دانيد من چه گزينه هائی دارم، من يک فرد حرفه ای هستم ... خيلی از ما هستند که تلاش می کنند ديوانگان را دوباره به قفس برگردانند."
افسران ارتش که در عرصه عمليات هستند به کرات ادعاهای دولت بوش راجع به وجود سلاح های ايرانی در عراق و افغانستان را رد کرده اند. پورتر می گويد هنگامی که يکی از مقامات رسمی وزارت خارجه در ماه ژوئن امسال علناً ايران را متهم به دادن سلاح به طالبان در افغانستان کرد، فرمانده امريکائی نيروهای ناتو در افغانستان در دو نوبت اين ادعا را تکذيب کرد.
اخيراً هم مسئولين عاليرتبه اخطار کرده اند که ايالات متحده برای جنگهای تازه آمادگی ندارد. ژنرال جورج کيسی، فرمانده عالی ارتش، اخيراً طی يک درخواست شخصی که خيلی غير عادی بود، تقاضای تشکيل جلسه کميته خدمات مسلح مجلس نمايندگان را کرد و در آن جلسه اخطار کرد "همه توان ما صرف برآوردن خواسته های جنگ جاری شده است و قادر نيستيم به آن سرعتی، که برای احتمالات بالقوه ديگر لازم است، نيروهای آماده عمليات فراهم سازيم." اين گفته را ضمن اين که می توان درخواستی برای تامين افراد و منابع بيشتر تفسير کرد، در عین حال يقيناً می توان اخطاری عليه ماجراجوئی های احتمالی در ايران هم تلقی کرد.
گزارشی به تاريخ هشتم اکتبر به قلم تيم شيپمن در تلگراف حاکی است که روبرت گيتز وزير دفاع "مسئوليت نيروهائی را که در حکومت امريکا مخالف حمله نظامی ايالات متحده به ايران هستند به عهده گرفته است." او از قول منابع پنتاگون نقل می کند که گفته اند گيتز دارد "تعرض زيرکانه ای را برای متلاشی کردن اردوی چینی" به پيش می برد و "دارد افسران بلند پايه ارتش را تشويق می کند که با صراحت راجع به تحميل فشار بيش از حد توان نيروها به آن ها و دشواری جنگيدن در يک جنگ ديگر صحبت کنند." شيپمن گزارش می دهد که گيتز با تلاش بسيار "اتحادی را با مايک مک کونل، مدير ملی اطلاعات، و ميکائيل هايدن، رئيس آژانس مرکزی اطلاعات(سيا)، به وجود آورده است تا اطمينان حاصل کند که دفتر آقای چینی مجرای اصلی و مسلط ارسال اطلاعات و برنامه ريزی برای آقای بوش در مورد ايران نباشد."
]به اين ترتيب[ همه شواهد و قرائن نشان می دهند که "جنگ درباره جنگ" جريان دارد. اخيراً هرش گزارش داد که گروه طرفدار حمله به ايران رويکرد تازه ای را يافته است که اميدوار است برای عامه مردم، و احتمالاً برای مقامات بلند پايه پنتاگون، قابل قبول تر باشد. اين رويکرد، به جای حملاتی که به شکل بمباران وسيع انجام شود و برای از ميان بردن توان هسته ای ايران و کمک به تغيير رژيم اين کشور طراحی شده باشد، خواهان "ضربات جراحی" به تاسيسات سپاه پاسداران است. اين ضربات به عنوان تلافی "جنگ نيابتی" توجيه خواهد شد که ژنرال پترائوس ادعا می کند ايران "عليه دولت عراق و نيروهای ائتلاف در عراق" به آن مشغول است. اين طرح تجديد نظر شده بمباران هوائی به عقيده هرش "دارد در ميان ژنرالها و امرای نيروی دريائی در پنتاگون هوادار جمع می کند". اما مقامات رسمی اسرائيل نگران اين هستند که يک چنين طرحی ممکن است ظرفيت هسته ای ايران را دست نخورده بر جا گذارد.

توسل به اصول
دعوت از پرسنل نظامی به مقاومت و مخالفت با حمله قبل از هر چيز بر اصولی مبتنی است. اين فراخوان می گويد که هرگونه حمله پيشگيرانه ايالات متحده به ايران از ديدگاه حقوق بين الملل غير قانونی و به موجب قوانين ايالات متحده عملی جنايتکارانه خواهد بود. يک چنين حمله ای ناقض ماده 2 فصل چهارم منشور ملل متحد است که تهديد يا استفاده از زور را عليه تماميت ارضی يا استقلال سياسی کشورهای ديگر ممنوع اعلام کرده است. از آنجا که ايران به ايالات متحده حمله نکرده است، حمله به ايران بدون مجوز شورای امنيت، نقض حقوق بين الملل خواهد بود. به موجب اصول قانون اساسی ايالات متحده و منشور ملل متحد اين قانون سرزمين است. به موجب قوانين خود ارتش، نيروهای مسلح متعهد و موظفند از اجرای دستوراتی که قانون اساسی يا ساير قوانين ايالات متحده را نقض می کند، خودداری کنند و به موجب اصول مقرره از سوی دادگاه رسيدگی به جنايات جنگی نورنبرگ پس از جنگ جهانی دوم، برای مسئولينی که در جنايات جنگی مشارکت کرده اند "صرف اطاعت از دستور" نمی تواند به هيچ وجه دفاع محسوب شود.
اما اين فراخوان برخی از ملاحظات عملی را هم که به روشنی افسران ارتش را واداشته است تا با حمله به ايران مخالفت کنند، مد نظر قرار می دهد. چنين حمله ای سربازان امريکائی را در عراق در معرض کشتار به وسيله نيروهای ايرانی يا متحدان عراقی آن ها قرار خواهد داد. چنين کاری تخم کينه و نفرتی را خواهد کاشت که تا نسل ها بعد ادامه خواهد يافت. چنين حمله ای، مانند حمله به عراق، دشمنان بيشتری برای امريکا به وجود خواهد آورد، موجب رشد تروريسم خواهد شد و زندگی را برای خانواده های امريکائی نا امن تر خواهد ساخت.
تهيه کنندگان اين فراخوان خطرات احتمالی يک چنين مخالفتی را هم برای پرسنل نظامی تشخيص می دهند: "اگر شما اين دعوت ما را اجابت کنيد و از اطاعت يک دستور غير قانونی سر باز زنيد، ممکن است با پرونده سازی شما را به ارتکاب جناياتی از جمله خيانت به کشور متهم کنند. ممکن است با پرونده سازی شما را تحويل دادگاه نظامی دهند. ممکن است شما را زندانی کنند."
اما آنان خود نيز خطرات احتمالي را پذيرفته اند و می دانند که "ممکن است در مخالفت آشکار با اصلاحيه اول حقوق شهروندی و تشبث به قسمت باقيمانده قانون عادی جاسوسی يا ساير قوانين عادی آنان را متهم سازند و به پرداخت جريمه، تحمل زندان يا محروميت از مشاغل دولتی محکوم کنند."
فعالان صلح طلب در زمان های عادی به ندرت ممکن است به ارتش به عنوان هم پيمان خود رو آورند. به واقع آن ها حق دارند در زمان های عادی با احتياط با افسران ارتش روبرو شوند، زيرا افسران ارتش در مغايرت با مقررات قانون اساسی که نظارت غيرنظامی بر ارتش را پيش بيني کرده، بيشتر به صوابديد خود عمل می کنند تا مافوق های غير نظامی خود. اما مشکل بتوان شرايط فعلی را زمان عادی به شمار آورد. در حالی که عامه مردم شديداً از درگير شدن در جنگ ديگری در خاورميانه نگرانند، به نظر می رسد اکنون هيچ گونه موانع نهادی برای جلوگيری از اين امر وجود ندارد.

اتحاد ارتش و غيرنظاميان
آيا برای همکاری ميان سران ارتش و شهروندانی که معتقدند حمله به ايران اقدامی جنايتکارانه و يا در حکم خودکشی است اساس و مبنائی وجود دارد؟ شايد. سران ارتش می توانند برای عموم مردم حقيقت را بازگو کنند و از کنگره بخواهند برای تشريح عواقب و نتايج واقعی حمله به ايران پايگاه و تريبونی فراهم سازند. آنان می توانند خواهان انجام يک بحث ملی شوند که به وسيله کاخ سفيد دستکاری و تحريف نشود. آن ها می توانند ساير بازيگران اين عرصه را هم از عواقب و نتايج چنين جنگی آگاه سازند، می توانند آثار و نتايج آنرا بر روی قيمت های نفت و سهام برای وال استريت بيان کنند و برای رهبران سياسی و نظامی اروپا توضيح دهند که آثار و عواقب چنين جنگی از لحاظ گسترش تروريسم احتمالاً چيست. جنبش صلح از پيش با تلاش بسيار اتحادی را با نظاميان بازنشسته جنگ عراق که با جنگ مخالفند و با مقامات عاليرتبه نظامی که مخالف شکنجه اند، به وجود آورده است. منطقاً گام بعدی را به وجود آوردن يک اتحاد تلويحی و نانوشته با نظاميان بلند پايه برای جلوگيری از حمله به ايران تشکيل می دهد.
يک چنين رويکردی مسئله نظارت غير نظامی بر ارتش را از زاويه تازه ای مطرح می سازد. هدف نظارت غير نظامی، گذشته از هرچيز، اين نيست که ارتش را تحت نظارت ديکتاتور مآبانه يک فرد قرار دهد که دست کم می تواند حامل بی عقلی ها و خطاپذيری هائی باشد که هر انسانی با نيازها و هواهايش در معرض آن است. هدف نظارت غير نظامی اين است که ارتش را تابع نظارت يک نظام دموکراتيک، يعنی تابع نظارت مردم آگاه و نمايندگان آنان سازد.
جنبش صلح چه سهمی را در عملی شدن اين روند می تواند ادا کند؟ ما می توانيم وقتی بلندپايگان نظامی حقيقت را افشا می کنند پشت سر آنها بايستيم. برای دفاع از مقامات نظامی مورد بحث در برابر اتهاماتی، که ممکن است بوش و اطرافيان او مبنی بر مقاومت در برابر نظارت غير نظامی به آنها وارد سازند، موقعيت هيچ کس بهتر از موقعيت جنبش صلح نيست. ما می توانيم به ايجاد تريبونی برای افسران ارتش کمک کنيم تا از طريق آن با مردم گفتگو کنند. بسياری از افسران بازنشسته راجع به جنون و بی خردی دست زدن به جنگ در عراق بطور علنی با مردم صحبت و حقايق را افشا کرده اند. ما می توانيم از پاتوق های خودمان در دانشگاه ها و انجمن های مختلف برای دعوت از آنان استفاده کنيم تا قدرتمندانه تر از آن، اين بار راجع به بی خردی حمله به ايران برای مردم صحبت کنند. ما می توانيم آگهی های تبليغاتی را منتشر کنيم که مخالفت ارتش با حمله به ايران را نشان دهد و اخطارهائی را راجع به نتايج احتمالی چنين حمله ای از زبان مقامات بلند پايه نظامی گذشته و حال در معرض نمايش بگذاريم و می توانيم قانونگذارانمان را تشويق کنيم که به مسئولين نظامی دست ياری دهند و پيشنهاد دادن پوشش و حمايت و نيز دادن تريبوني را به آنها بکنند که از آنجا بتوانند آزادانه مخالفت خود را ابراز کنند. مارسی وينوگراد، يکی از مبتکرين و پيشنهاد دهندگان اوليه اين فراخوانِِِ، می گويد: "من دوست دارم که ببينم فعالان صلح و سربازان کنار هم می نشينند، نان خود را با يکديگر تقسيم می کنند، با يکديگر راه می روند، حرف يکديگر را تصديق می کنند و وحدت نيرومندی را برای پايان دادن به جنگ بعدی، پيش از آنکه خون ها جاری شود، با يکديگر پی ريزی می کنند."
رهبران جنبش صلح که به ارتش فراخوان دادند ناگزير بودند اين فرض متعارف را، که سران ارتش در هر حال دشمن آنان هستند، ناديده گيرند و از آن فراتر روند. يک چنين اتحاد غير متعارفی می تواند نقطه عزيمتی باشد برای واکنش غير خشونت آميزی در قبال سياست حفظ حالت جنگی دائمی که دولت بوش آن را دنبال می کند.


-----------------------------------------
اصل مقاله در آدرس زير آمده است:
http://www.thenation.com/doc/20071022/brechersmith