یاقوت

بارهاو بارها حوالی غروب و قبل از تاریک شدن هوا حوالی چهارراه کالج دیده میشد. آشنای کفاشمان احمدآقا(ل.ش) در همان حول و حوش میدان فردوسی و راستهی کفاشان می گفت: «نامش "یاقوت" بود؛ زادهی ۱۳۰۵. لاغر بود و چهرهای کموبیش استخوانی داشت. آرایش میکرد، نه آن اندازه که زننده باشد. سرتاپایش سرخ رنگ کیف و کفش و حتی بند ساعت و جوراباش. بقچهمانندی سرخرنگ همراهش بود که کنار دستش میگذاشت و ساعتها گوشهی همیشگی مینشست و نگاه از مردم برنمیداشت. انتظار میکشید و چشمبهراهیاش گویی هرگز پایانی نداشت. گاهی استکانی چای کنار دستش میگذاشتند، یا به خوراکی اندک مهمانش میکردند.
افزودن نظر جدید