میهن ما با بحران ساختاری ژرفی روبرو است. گرانی کالاها ، ارزاق عمومی و خدمات، گذران زندگی را برای اکثریت جمعیت کشورمان با سختی ها و دشواری های فراوانی روبرو ساخته است . تبعیض و عدم برخورداری از هر نوع حق و حقوق شهروندی موجب آزردگی و سرخوردگی مردم میهن ما در ابعاد و ژرفنای گسترده ای گردیده است. شیوع فرهنگ فرد گرایی و فقط به فکر خود بودن به بهای زیر پا نهادن حق دیگران و تامین وسایل رفاه و آسایش خود با لگد مالی انسانی ترین هنجارهای اجتماعی و اخلاقی نه تنها در جامعه بصورت گسترده ای رواج یافته است . بلکه جزئی از فرهنگ رفتاری غالب در جامعه شده است.
در تبیین و مذمت فرهنگ دیکتاتوری و رسوخ آن در اعماق جامعه و عجین شدنش با بافت فرهنگی اجتماع ،که ریشه در تاریخ و اعصار دارد، مطالب فراواني مي توان گفت و شنید. واکاوی این مقوله و درک شرایط عینی و ذهنی و وضعیت و بستری که این فرهنگ در آن رشد و توسعه یافته ، می تواند در چاره جویی برای علاج و درمانش موثر باشد.
خمینی در سال 57 قبل از پیروزی انقلاب طی مصاحبه ای با رسانه ها در فرانسه گفت: من طلبه ای بیش نیستم و بعد از سقوط شاه دخالتی در حکومت نخواهم داشت. ولی وی در روز 12 بهمن به محض وارد شدن به ایران طی سخنانی در بهشت زهرا اظهار کرد: * من تو دهن این دولت (منظور دولت شاپور بختیار بود) می زنم، من خودم دولت تعیین می کنم.* و بدینسان نشان داد که سخنان قبلی وی آکنده از خدعه و نیرنگ بوده است.
دختر جوانی که داشت راهنمایی شا ن می کرد به نظرم آشنا آمد وقتی که لبخند زد مطمئن شدم با آ ن چشم ها و لبخند و کمان گوشه ی لب ها موقع خندیدن، بدون شک دختر سوزان بود. درست لحظه ای که خواستم صدایش کنم و درباره ی صاحب کتاب فروشی از وی سئوال کنم چشمم به قاب عکس بالای میزی که دختر جوان از پشتش بلند شده بود افتاد. عکس سوزان بود مسن تر، شکسته تر و شاید جذاب تر. گوشه ی قاب عکس نوار مشکی زده شده بود.
سرکوب خبرنگاران چنان شدید شد که ناچارا عده ای از آن ها جلای وطن کردند، و برخی نیز با حبس در زندان ها ناچار به به سکوت شدند. در فراز و نشیب این سال ها روزنامه نگاران با دهشتناک ترین سرکوب ها مواجه بوده اند. که با شقاوت تمام هنوز هم ادامه دارد. و تا در بر همین پاشنه بچرخد مسلما گشایشی در کار نخواهد بود. چاره فقط در اصلاحات بنیادین و زیر بنایی در همه ی ارکان کشوری و تغییرات در ساختارهای فاسد و فساد پرور است.
بر همگان واضح و مبرهن است که ثروت از علم بهتر است. چون اگر آدم ثروت داشته باشد، علم هم دارد. مثلا همسایه ما با اینکه خواندن نوشت را درست و حسابی بلد نیست، اما چون خانه می سازد و می فروشد به او مهندس می گویند. آدم ثروت داشته باشد همه چیز دارد. پدرم چون پول کافی ندارد داروهای مادرم را دائم بخرد، مادرم همیشه مریض هست.
جامعه ی ما در حال فروپاشی است و ما بی خبر از عمق فاجعه ای که دارد اتفاق می افتد، نگاهمان نه بسوی آنچه که در برابر دیدگانمان رخ می دهد، بلکه رو بسوی آسمان است. مدام بر سر هم می کوبیم و همدیگر را تخریب و تخطئه می کنیم، اتحاد و همدلی را به شرطی می پذیریم که عالم و آدم بداند: تک تک هر کدام از ما مرکز کائنات است و لاغیر.
از جمله از جلوه هاي مهم خاصيت روشنفكري آن است كه هميشه محصور در بررسي افكارند و از توجه به واقعيتها ناتوان و چون انگيزه شركت آنها در فعاليتهاي اجتماعي و محركشان بر ايفاي نقش در يك جنبش انقلابي نه مبتني بر تاثيرات عميق اجتماعي و درك عيني واقعيات و تعارضات خشن موجود در جامعه بخاطر اثر گذاري ژرف بر اركان ساختاري آن به نفع تعديل سازي خشونت حاكم برروابط انسانها بلكه عمدتاً برگرفته از دلايلي احساسي و روحي ناشي از افكارخاصشان كه عمدتاً در محدوده الفاظ و كلام در جا مي زند.
برای من فرقی نمی کند تو بروی مسکو، دست به دامن پوتین (که رفتی) یا واشنگتن و پاچه خواری ترامپ، من می خواهم زندگی کنم، بدون مرگ بر این و آن گفتن، بدون دنیا به اخرت فروختن، بدون فکر کردن به روایات قرن اول هجری، تو می خوای انتقام حسین را امروز از مردم عربستان بگیری با تجهیز حوثی های یمن و هی کربلا کربلا گفتن! سردار چه را به چه ربط می دهی!؟
رجوعی به کتاب داشته باشیم: منشی زاده از مبارزان سوسیال دموکرات آن دوره که جان بر سر آرمان و عقاید انسانی خود نهاد از نظر نویسنده لایق آن نیست در تاریخ به نیکی از وی یادی شود (ص341) در صفحه ی 355 پافراتر از این نهاده شده تمامی روشنفکران سده ی اخیر با کلماتی چون متعصب، خشک اندیش و تمامی افکار و اندیشه آنها بی اصالت معرفی می شوند. در آخر نیز روشنفکران را مسئول مشکلاتی که در جامعه ما پس از انقلاب 57 به وجود آمده می یابند (ص365) جائیکه رضاشاه با ادعای داشتن منطقی ترین برداشت از جامعه قهرمان توانمند و مقتدر و متجدد باشد (441) می توان به سلاخی تاریخ معاصر و تحقیر مبارزانش پر داخت و تیغ از نیام برکشیده آزادیخواهان را مثله کرد.
استخوان بندی رئالیسمی که احمد محمود در این رمان آنرا پی می ریزد بر خلاف آثار چند دهه پیش نویسندگانی که رئالیسم آنها تک خطی و یک بعدی می بود، چند وجهی و در ابعاد مختلف هنری پی ریزی و شکل گیری شده که بسی کار پر ارج و ستودنی است و دقیقاً حسن کار در اینجاست. ما به همین خاطر با یک رمان خوب و بەیادماندنی و اثری دلنشین که سالیان درازی در بین ما خواهدماند رو بروایم.
به رغم سرکوب امپریالیسم برای تحمیل جهانی سازی در جای جای دنیا هسته های مقاومت مردمی در برابر سیل بنیان کن نئولیبرالیسم هردم افزون تر از قبل شکل می گیرد. انترناسیولیسم جدیدی با جنبش برای *جهانی سازی دیگر * فوران کرده است. این تحرکات با به چالش کشیدن اصول رقابت، فردگرایی و سود مشخص می شوند.
حسن آقا رفوزه گشته نتوانست به شورای شهر راه یابد. حال سیاستمدار بزرگ ما مانده بود و بدهکاری های سنگینی که همه صرف تبلیغات و تعریف از خود شده بود. اینک حسن آقا می دید که چه بر سرش آمده و کارش مدام شده بود حساب دخل و خرج که تا چند سال دیگر می تواند بدهی اش را بپردازد.
پیرزن كه تمامي نوه ها و نبيره هايش را دور وبرخود ديد، از فرط خوشحالي شروع به خواندن آن ترانه كرد. همه شروع به خنديدن كردند. مادر گفت : پسرم يك بار اين ترانه را پيش خاله ات خواندم.خاله گفت :خواهر ترانه آنهارا نخوان، مي گويند آنها كمونيست هستند . خاله ات راست مي گفت؟ خواندن اين ترانه گناه دارد؟
نگارنده در این مقال نمی خواهد از لطماتی که استعمار گران با هم دستی حاکمان مزدور بر کشورمان زده اند، سخن بگوید. در کتاب نویسندە بە قدر کفایت در این زمینە ماوقع را شرح دادە است. اما بە نظر من در بخش هایی از این کتاب کاستی هایی هم وجود دارد کە من مایلم کمی بە آنها بپردازم.
بدون آن که سخنی در پاسخی بدهم، به خیابان زدم وساعت ها بی هدف قدم زدم تا شاید بتوانم قیافه ی غضبناک ابرام ساندویچی وسیمای جوان شرمزده و سخنان گزنده تلخ تر از زهر پیرایشگر را از مغزم بزدایم وتسکین خاطر یابم.
دیرفهمم، بر من خُرده مگیر. نمی توانم تو را درک کنم، آزرده خاطر مشو .حرف هایت برایم مفهوم و معنایی ندارد، مرنج .کند ذهنم ،شماتتم مکن. از گرفتن بال و پرم خسته مشو. مرا همراهت کن هر چند پایم لنگ است. عقب مانده ام ؟ از کوره در مرو، تنها و بی کسم، مرا خندان خواهی ؟ یاورم باش .
در همین ارتباط لازم می دانم توجە آقای معصوم بیگی را بەقضاوتی از آقای زیبا کلام در مورد حزب تودە ایران جلب نمایم. ایشان به نیکی می دانند که آقای صادق زیباکلام ضدیت آشکاری با حزب توده ایران دارد. با این وجود آقای زیبا کلام طی مصاحبه ای با "مجله ی رونا" در سال (1387) می گوید : در تاریخ معاصر کشورمان فقط حزب توده ایران را می توان از نظر علمی ودر مفهوم واقعی آن، حزب نامید. آقای معصوم بیگی شما که حزب توده ایران را حزبی کذایی می نامید، ای کاش در قضاوت تان حداقل بە اندازە آقای زیبا کمال انصاف را رعایت می کردید.
کتاب و نشریه علمی آشنایی نداریم. ولی بی محابا خود را دانشمند می نمایانیم و طرفدار پروپا قرص علم و فرهنگ. نمی توانیم نام چهار پنج نویسنده ی معاصر کشورمان را ذکر کنیم، ولی برای اظهار فضل می توانیم چند بیت از اشعار حافظ و سعدی را دم بریده بدون آن که معنای آن را بدانیم، ربط و بی ربط طوطی وار به مخاطبی که به چنگ می آوریم، بگوییم.