شاید روزی من
در این ماتم سرا
پیراهن سیاه را
از تن برکنم،
و شاخه هایی از گلِ سرخ
بر گیسوانِ سحر بنشانم.
هنر و ادبیات
آری، گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان راه نمی اندیشم
من به آغاز می اندیشم، با تمام تجربه
ادبیات خوراکِ جانهای ناخرسند و عاصیست، زبانِ رسای ناسازگاران و پناهگاهِ کسانی است که به آنچه دارند خرسند نیستند. انسان به ادبیات پناه میآورد تا ناشادمان، ناکامل نباشد. تاختن در کنارِ روسینانته...
به پایان سلام کنید!
ما مردم در ایران
برای پایان دادن
به تبعیضات وجنایتها
که شما «مومنین» مسبب آنید
به خیابانها آمده ایم.
در تبیین و مذمت فرهنگ دیکتاتوری و رسوخ آن در اعماق جامعه و عجین شدنش با بافت فرهنگی اجتماع ،که ریشه در تاریخ و اعصار دارد، مطالب فراواني مي توان گفت و شنید. واکاوی این مقوله و درک شرایط عینی و...
برای عبرت ما بود
که سر بردار کردند «منصور حلاج» را
برای ترساندن ما بود
که در کوره آتش انداختند
«عین القضات همدانی» را
یک لبخند می شدی
یک پنجره رو به افق
یک سلام،در گذرگاه خلوت کوچه من
و تو...
در فراسوی این ظلمت
ایستاده ای
سیاهیِ آسمان شهر را
به باد می سپاری
فردا با تو می آید.
من هنوز به دنبال دلم
شط فانوس ونور
جسم و جان تبدار،با دلی پُرآذر
که به دلتنگی خود می نگرد...
غافل از اينکه باغبان پیر
عمری را هر روزه،
در رنج تاانتهای شب
فدای طعم شیرین آن کرده است
تا بیگانه ی بدور از هر دردو غمی
در اوج مستی،
بی اطلاع از از رنج...
دلتنگی هارا باید شست
غصه ها را بی هیاهو پا ک باید کرد
کینه هارا، باید از عشق سیراب کرد
دل ها را، از منظر مهر باید دید
چشم ها را، با آب زلال باید شست
برای پرچم صلح
آنسوی نوارهای مرزی
آن سوی چشمان سربازی که
سیم ها را خار می شود
در چشم دشمن
در سطر جنگ
چهار روز پیش دوست آلمانیم ضمن سلام و احوالپرسی گفت: دو کارگر روسی را دیروز پیش ما اخراج کردند و من رفتم پیش رئیس، گفتم: اینها رفقای من هستند، بعد از چندین سال چرا اخراج شدند
رئیس با خونسردی...
تا آنجائی که،
در شهر خوش نشین ما
باسرعتی در تقابل با موشکهای مافوق صوت
عشق و امید به زندگی را در دلهای مردم با بی رحمی تمام میکُشد
بر بال سمند خاطره ها نشستم
تا پرواز دهم کبوتران را
بر من بتاب ، ای شب ، چراغ روشن خاطره
برمن ببار ای...
امسال یاد سه عاشق ِایران هم در خاطرم هست. سه تن با گرایش های متفاوت و دغدغه های گوناگون. یکی در پيرانه سر رهبر يكي از پرشورترين كارزارهای سياسی ايران بود؛ دیگری پژوهشگر و محققی اهل كتاب كه شيفته و...
دیروز ذهنم همچون آسمان پر از ستاره
امید فردای روشن بود.
همچون قلب پرنده که به لطافت گل در فصل بهار است.
اما امروز"وجودم"چون گرداب که در تنوره ی ناآشنا رودخانه بدور از هر چشمی گم...
سبزه های هستی مان را سبز کنیم، بهار و نوروز از راه میرسد.غبار و زشتی از خود بتکانیم و به مهر انسان و انسانیت پای سفره هفت سین بنشینیم . باشد که این نورو، نوروز قلب ها باشد وبزدایت از زنگار کینه ها...