او امروز در جستجوی دکانی است که چهلوهفت سال پیش، یک نفر دوچرخهای در مقابل آن گذاشت و رفت، بیآنکه نعلبند صاحب مغازه آن را قبول کند. بی آنکه بداند این دوچرخه را حاج حسن نعلچیگر، امانت تلقی...
هنر و ادبیات
داخل پارک به دنبال آخرین نیمکتی که نان با پنیرش را خورده بود. تمام اطراف نیمکت را جست و سرانجام در گوشه ای از پایه آن لانه مورچه ها یافت؛ به دقت در کیسه را باز کرد سفره را گشود! هنوز دو مورچه بی...
روز اولی که شروع کرد دو زن سالمند که بیشتر اوقاتشان را با یکدیگر میگذرانند، به رئیس مراجعه کردند و از او خواستند که پرستو مددکار آنها نباشد. بقول خودشان: ''به این کله سیاه لعنتی اعتماد ندارند....
سهیمه هنوز بارقهای از زیبایی در چهرهاش دیده میشد. آن زن که در آن روزها دختری جوان و شاداب بوده مجبور به تن فروشی شده بود که لقمه نانی گیر بیاورد. وقتی سهیمه زندگیاش را تعریف کرد، پرستو علیرغم...
تقدیر من این بود که بارها و بارها به دنیا بیایم، و هر بار نیز در جستجوی معنای زندگی باشم! تا امروز که هزاران فرسنگ راه رفتهام؛ هزاران شهر دیدهام، واز میان میلیونها انسان شاد وغمگین عبور نموده...
شاید مهمترین پیام داعشی ها را ما نشنیدم. جهاد نکاح! آرە ما عمق تفکر پشت این ایدە را نیافتیم. باید خاورمیانە را با زنان تن فروش، اما از نوع عقیدتی آن، چنان پر کرد کە کسی فرصت فکر کردن بە تفنگ و...
صاحب مغازە کم کم علیرغم تلاش بسیار برای حفظ خونسردی، دهری شد. اما باز جلو خودش را تاحدودی گرفت و این بار با صدای کمی بلندتر گفت: "برادر! آخە چی چی رو بگم؟ آخە چی چی رو؟" آقا محمود برای اطمینان...
زندگی چریکی اولین کارش بریدن تمام وابستگی های خانوادگی، رفاقت ها و درست برعکس آن چه می خواست بریدن از خلق بود. فدائی خلق بود اما به محض آن که در ارتباط سازمانی قرار می گرفت بریدن از خلق بود و عدم...
پزشک قانونی مرگ او را خودکشی اعلام کرد. مرگ گوستاو ویراناش کرد و او را به مرز نابودی، جنون و خودکشی کشاند. شاید اگر لبخند گرم و زیبای دخترش که آمیختهای از گرمای مطبوع تابستان سربرینسکا و سفیدی...
میخواست بهنوعی همدردی آنها را جلب کند. اما هنوز قادر به طرح یک سؤال، حتی یک امر اجتماعی نبود. گوئی ناظری نامرئی تمام کارخانه را اداره میکرد؛ در تمام این چند هفته حتی یک امر کوچک کاری، اجتماعی...
میدانست که روز اول نباید اجازه بدهد حمید سر شوخی را باز کند. چون به نظر میرسید با همه شوخی دارد و برعکس صورتی ترحم آمیز، بسیار شوخ و تا اندازه ای وقیح بود. از این که چنین فکری در حق او که یک...
کارخانه کوچکی بود با حدود صد تا صد و پنجاه کارگر که اجاق گازی تولید میکرد. نخستین روز ورودش به کارخانه را هرگز فراموش نخواهد کرد. حسی لذتبخش داشت؛ فکر اینکه قرار است چریکی درون کارگران کار کند...
او زنی است که صدها قدم جلوتر از زمان خود هست. مادرم کوچکتر از او بود. حال دیگر خواهران همسرش نیز جایگاه و احترام او را داشتند. زمان گذشت فرزندان بزرگ شدند؛ به دانشگاه رفتند و او تازه داشت نفسی...
او سالها زندگی کرد. انقلاب اسلامی و سیاهپوش شدن صدها مادر را در این شهر دید و غم عظیم آنها را حس کرد. یک روز زمستانی پیکر او را که بر روی خاک فرزندش یخزده بود یافتند پنجه در خاک با دهانی بازو...
کار گیر آوردن برخلاف تصور او، آسان نبود. اوّل باید بعنوان جویندهی کار ثبت نام میکرد. مشکل زبان داشت. کارمند ادارهی کار با تمام تلاشی که کرد نتوانست منظور خود را به او بفهماند. بالاخره خسته شد و...
چندین و چندین بار این سطور و کلمات را خواند و خواند. کلمات و توصیفات چقدر تند و تیز و واقعی می نمودند. چقدر همە چیز خوب توصیف شدە بود. انگار تمامی این معانی بر اساس تجربیات چندین هزار سالە بشر...
در چوبی را با احتیاط باز میکند. در جستجوی منیر خانم است. پنجره اطاقی رو به حیاط باز است و دو مرد داخل اطاق روی تشکچههای خود دراز کشیده اند. آنها را میشناسد. آن که مسنتر است آقا عبدالله است....
ناصر نگاهی از سر قدردانی به پرستو کرد. گویا میخواست از او تشکر کند. پرستو عکسالعملی نشان نداد. نظر ناصر برای او اهمیت نداشت. لاله و لادن برای او تنها بچههای ناصر نبودند، بلکه شبح و تصویری از...
پسرک چراغهای سالن را خاموش کرد. تنها روشنایی نور ملایم دو لامپ آبی و قرمز سقف بود که پیست رقص را روشن کرده بود. گویا کم شدن نور باعث شده بود که شرم دست و پا گیر آبجی نیز بریزد. صدای گرم و رسای...
و او اکنون بعد از مدتها شاداب و شادان قدم برمی دارد. در میان رقص نورهای ناپیدا، شاید بهترین منظرە در جهان هستی، منظرە وجود و رفتن او باشد، اگرچە تنها خود او آن را می بیند و احساس می کند. و اگرچە...