ا ـ رحمان
برای شکوفههای سرزمینم، گلولهها ... و شکوفهها
واژهها به رنگ سرخ درمیآیند
و سرود و شعر میشوند
در زمانهای که بیداد
پایانی ندارد،
عشق بیمهابا موج برمیدارد
همنفس
رنجهای ناتمام،
دیریست وقت آن گذشته، بدانیم
جهان،
از مِنقار کدام شاهین
جوانه زد وُ به بار نشست
و زمین زاده شد،
لشکر کار
لشکر کار-
از قید خویش رها، می روند،
بی تاب،
در "شهریار" به شبِ خسته میرسند
و تمام نمی شوند
آخرین سرود
و یا گل سرخی بالای سرم
بکارید،
پیش از طلوعِ آفتاب
که تاریکی چترش را می افرازد
با من از باغ گل سرخ،
به گفتگو بنشیند
میلاد نور
نه، ما زاده و خالق خویش هستیم
دروغ آن بود که ما را،
درمانده از خویش می خواستند
و ما،
مُهر سرنوشت خویش
از پیشانی بر می گرفتیم
رویایِ ستاره ها
زمین،
آبستنِ بذر و دانه هایی ست
که هماره بر این خاکِ غمین و معطر
شکوفه می بندند
فتارها به جان هم افتادند
کفتارها به جان هم افتادند
و به یکدیگر چنگ و دندان
نشان می دهند،
آنها، مهمانان ناخوانده بودند
که از پشت پرده هایِ سیاهِ تاریخ
بیرون آمدند
